جدول جو
جدول جو

معنی عیب پوشی - جستجوی لغت در جدول جو

عیب پوشی
نادیده گرفتن عیب و خطای دیگران
تصویری از عیب پوشی
تصویر عیب پوشی
فرهنگ فارسی عمید
عیب پوشی
(عَ / عِ)
اغماض از سهو و خطای دیگران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عیب پوشی
آکپوشی اغماض سهو و خطای دیگران
تصویری از عیب پوشی
تصویر عیب پوشی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عیب پوش
تصویر عیب پوش
آنکه عیب و خطاهای دیگران را نادیده می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیب جویی
تصویر عیب جویی
تفحص عیب و خطای دیگران، نکته گیری، خرده گیری
فرهنگ فارسی عمید
(مَ اَ شُ دَ)
مخفی کردن عیب. نهان کردن نقص و گناه. مقابل عیب جستن:
ره من همه زهر نوشیدن است
هنر جستن و عیب پوشیدن است.
نظامی.
ور خدا خواهد که پوشد عیب کس
کم زند در عیب معیوبان نفس.
مولوی.
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن.
حافظ.
بر من رسواشدۀ عیب کوش
عیب تو پوشی که توئی عیب پوش.
امیرخسرو (از آنندراج).
گر نظیری شکوه از بی مهریت دارد مرنج
عیب مولا را چو پوشد بنده دولتخواه نیست.
نظیری.
پردۀ مردم دریدن عیب خود بنمودن است
عیب خود می پوشد از چشم خلایق عیب پوش.
صائب
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ)
عیب پوشنده. آنکه می پوشاند و اغماض میکند از سهو و خطای دیگران. (ناظم الاطباء). خطاپوش. ستارالعیوب. مقابل عیب جو:
جاهلی کفر و عاقلی دین است
عیب جوی آن و عیب پوش اینست.
سنائی.
هست چو همنام خویش نامزد بطش و بخش
بطش ورا عیب پوش بخش فراوان او.
خاقانی.
پوست باشد مغز بد را عیب پوش
مغز نیکو را ز غیرت غیب پوش.
مولوی.
کسانی که با ما به خلوت درند
مرا عیب پوش و ثنا گسترند.
سعدی.
بر من رسواشدۀ عیب کوش
عیب تو پوشی که توئی عیب پوش.
میرخسرو (از آنندراج).
هرکه سخن نشنود ازعیب پوش
خود شود اندر حق خود عیب کوش.
امیرخسرو دهلوی.
دیدۀ بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم.
حافظ.
ساقیا می ده که رندیهای حافظ عفو کرد
آصف صاحبقران جرم بخش عیب پوش.
حافظ.
رندی حافظ نه گناهی است صعب
با کرم پادشه عیب پوش.
حافظ.
پردۀ مردم دریدن عیب خود بنمودن است
عیب خود می پوشد از چشم خلایق عیب پوش.
صائب.
، بمعنی عیب پوشی و عیب پوشیدن نیز به کار رود:
نجوشم که خام است جوش همه
زنم دست در عیب پوش همه.
نظامی (از آنندراج).
، پوشاک روئین پوشاکها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عمل و کیفیت شیک پوش، (فرهنگ فارسی معین)، صفت و کار شیک پوش، پوشیدن لباسهای زیبا و مرتب و مدروز، رجوع به شیک پوش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
عمل عیبجو. ایراد عیب ها و خطاهای دیگران. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
نه کم زآیینه ای در عیب جویی
به آیینه رها کن سخت رویی.
نظامی.
، تفحص معایب دیگران. (فرهنگ فارسی معین) ، نکته گیری و نکته سنجی و خرده گیری. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
به عیب کوشنده. آنکه در راه عیب کوشد. کوشنده بر معایب. مبرم بر خطا و نقص:
هرکه سخن نشنود از عیب پوش
خود شود اندر حق خود عیب کوش.
امیرخسرو دهلوی.
بر من رسواشدۀ عیب کوش
عیب تو پوشی که توئی عیب پوش.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ پاکْ، کُ)
عیب شوینده. ازبین برندۀ عیب. زدایندۀ نقص:
چو دریا شدم دشمن عیب شوی
نه چون آینه دوست را عیب جوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
آنکه یا آنچه غیب را پوشیده دارد. پوشندۀ نهان. نهان کننده چیزی. رجوع به غیب شود:
پوست باشدمغز بد را عیب پوش
مغز نیکو را ز غیرت غیب پوش.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیب پوش
تصویر عیب پوش
آکپوش آنکه عیب دیگران را می پوشاند و خطای آنان را اغماض می کند: (غالبا صفت خدای تعالی) کریم عیب پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیک پوشی
تصویر شیک پوشی
عمل و کیفیت شیک پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیب جوی
تصویر عیب جوی
دژ براز خرده گیر نکوهش خرده گیری خرده بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیب پوش
تصویر غیب پوش
نهان پوش راز پوش آنکه یا آنچه غیب را پوشیده دارد پوشنده نهان
فرهنگ لغت هوشیار
انتقاد، ایراد، تنقید، خرده گیری، نکته گیری
متضاد: عیب پوشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد